صدای تفرقه پیداست از گلوی ریا
صدای تفرقه پیداست از گلوی ریا
به هوش تا نشود جمع ما دوتا و سهتا
همیشه مایهی بودن ، چراغ همدلی است
خمیده شانهی دلهای هرکه مانده جدا
زبان صحبت با دوستان خشونت نیست
تفاوت است میان دلالت و غوغا
به آن که هیچ نگویی و بینظر باشی
چه جای گفتهی بیسودِ ول شده هرجا
بیا و آینه نشکن ، هزار آینه را
به جرمِ آن که سیاهی در آن شود پیدا
به پیشِ دوست که هر لغزشِ سخن ، زشت است
اگرچه زشت ، از او جلوه میکند زیبا
به حالِ زارِ لگد مالِ سبزه دلگیرم
بیا که گُل بنشانیم به دامنِ فردا
دوباره عشقِ تو در باغِ جان جوانه زند
نسیمِ یادِ تو پیچد به خاطرِ گلها
هوای شهرِ وجودم چه تیره و تار است
به روز، دل نتوان بست از این رخِ تارا
چه زود میروی از یادِ خاطر مردم
در آن زمان که شود گم ، شکوهِ یادِ خدا.
شعر از جعفر سید
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۶/۲۹ ساعت توسط م مهر
|