نپرس از من اين روزها چون گذشت
نپرس از من اين روزها چون گذشت
كه از ديدگان و دلم خون گذشت
چو بادي پريشان رسيد و دويد
چو ديوانه اي گيج و مجنون گذشت
چه آشفتگي ها كه در كار بود
به عنوان مرحوم قانون گذشت
به آيين آيينه، نقشي نبود
كنون از قلم چامه، مكنون گذشت
نگويم من اين قصّه ي غصّه را
چو افسانه سرگرم افسون گذشت
جهان چون عروس بَزك كرده بود
به هر فتنه از چشم مفتون گذشت
نپرسد كسي علت درد را
كه درد سر از مرگ بي چون گذشت
چه جز عشق در خاطرم جلوه كرد؟
از آن ها كه بر قلب مجنون گذشت
نديدي مگر چهره ي زرد من
كه با سيلي دهر گلگون گذشت
چه گفتم من از دودهاي سخن
از اندازه گفتار بيرون گذشت
فرو كش سخن اي دل از شعله ها
غزل باز از حدّ موزون گذشت
شعر از جعفر سید
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۴/۲۹ ساعت توسط م مهر
|