هرروز با انبوهی از غـــمهای کوچک
هرروز با انبوهی از غـــمهای کوچک
گم می شوم در بين آدمهای کوچک
سرمايی احساس من مشتی دوبيتیست
عمریست می بالـم به اين غمهای کوچک
گلبرگها هم پاکی ام را میشناسند
مثل تمـــام قطره شبنـــمهای کوچک
با آن که بيهودهست امّا میسپارم
زخم بزرگم را به مرهمهای کوچک
پيچيده بـــوی محتشـم مثل نسيمی
در سينههامان اين محرّمهای کوچک
غــمهايمان اندازه صحرا بزرگ اند
ما را نمی فهمند آدمهای کوچک
شعر از سعید بیابانکی
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۳۰ ساعت توسط م مهر
|