من خود نمی روم دگری می برد مرا
من خود نمی
روم دگری می برد مرا
نابرده باز
سوی تو می آورد مرا
كالای زنده ام
كه به سودای ننگ و نام
این می فروشد
آن دگری می خرد مرا
یك بار هم كه گردنه
امن و امان نبود
گرگی به گله
می زند و می درد مرا
در این مراقبت
چه فریبی است ای تبر
هیزم شكن برای چه می
پرورد مرا ؟
عمری است
پایمال غمم تا كه زندگی
این بار زیر
پای كه می گسترد مرا
شرمنده نیستیم
ز هم در گرفت و داد
چندانكه می
خورم غم تو ، می خورد مرا
قسمت كنیم
آنچه كه پرتاب می شود
شاخه گل قبول
تو را ، سنگ رد مرا
شعر از حسین منزوی
+ نوشته شده در ۱۳۷۹/۰۵/۲۵ ساعت توسط م مهر
|