از خواب چشم­های تو تا صبح می­پرم
این روزها هــوای تو افتاده در سرم

هر سایه­ای که بگـذرد از خلوتم تویی
افتاده­ای به جان غزل­های آخرم

گاهی صدای روشنت از دور می­وزد
گاهی شبیه ماه نشستی برابرم

یا روبه­روی پنجره­ام ایستاده­ای
پاشیده عطر پیرهنت روی بستـــرم

گاهی میان چادر گلدار کودکی­ات
باران گرفته­ای سر گلدان پرپرم

مثل پری در آینه­ها حـرف می­زنی
جز آه...هرچه گفته­ای از یاد می­برم

نزدیک صبح، کنج اتاقم نشسته­ای
...لبخند می­زنی و من از خواب می­پرم

شعر از اصغر معاذی