ناگهان تابيد نور عشق در چشمان من
يك نفر پاشيد بذرعشق را در جان من

يك نفركه رنگ و بوي عشق را باخويش داشت
شاخه اي از مهرباني داد در دستان من

ناگهان حالي به حالي شد تمامِ اين دلم
تا كه اين اعجاز ـ يعني عشق ـ شد مهمان من

پيش ازاين دل همنشينِ لحظه هاي زرد بود
عشق آمد ، لحظه هاي سبز شد از آنِ من

بعد از آن ديگر غزل بود و سخن از طعم عشق
بي قراري حرف اوّل بود در ديوان من

تازه كردي لحظه هايم را كه ديگر مُرده بود
من كه مديونِ توام اي عشق ، اي درمان من

شعر از عباس رسولی املشی