ناگهان تابيد نور عشق در چشمان من
ناگهان تابيد نور عشق در چشمان من
يك نفر پاشيد بذرعشق را در جان من
يك نفركه رنگ و بوي عشق را باخويش داشت
شاخه اي از مهرباني داد در دستان من
ناگهان حالي به حالي شد تمامِ اين دلم
تا كه اين اعجاز ـ يعني عشق ـ شد مهمان من
پيش ازاين دل همنشينِ لحظه هاي زرد بود
عشق آمد ، لحظه هاي سبز شد از آنِ من
بعد از آن ديگر غزل بود و سخن از طعم عشق
بي قراري حرف اوّل بود در ديوان من
تازه كردي لحظه هايم را كه ديگر مُرده بود
من كه مديونِ توام اي عشق ، اي درمان من
شعر از عباس رسولی املشی
+ نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۵/۱۲ ساعت توسط م مهر
|