مپرس از تو چرا دل بريدم از اول
مپرس از تو چرا دل بريدم از اول
به دست هاي تو كم بود اميدم از اول
تو تاب گريه نداري؛ زمين نمي خوردم
به اين نتيجه اگر مي رسيدم از اول
دهان به خواهش بيهوده وا نمي كردم
اگر جواب تو را مي شنيدم از اول
اگر از آخر قصه كسي خبر مي داد
بخاطر تو عقب مي كشيدم از اول
به چيدن پر و بالم چه احتياجي بود
من از قفس به قفس مي پريدم از اول
از آن دو قفل شكسته حلاليت بطلب
نمي گشود دري را كليدم از اول
به چشم هاي خودت هم بگو:"فراق بخير"
اگر چه خيري از آنها نديدم از اول
شعر از کاظم بهمنی
+ نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۳/۱۷ ساعت توسط م مهر
|