تا هستم اي رفيق نداني که کيستم
تا هستم اي رفيق نداني که کيستم
روزي سراغ وقت من آئي که نيستم
در آستان مرگ که زندان زندگيست
تهمت به خويشتن نتوان زد که زيستم
پيداست از گلاب سرشکم که من چو گل
يک روز خنده کردم و عمري گريستم
طي شد دو بيست سالم و انگار کن دويست
چون بخت و کام نيست چه سود از دويستم
گوهرشناس نيست در اين شهر شهريار
من در صف خزف چه بگويم که چيستم
شعر از شهريار
روزي سراغ وقت من آئي که نيستم
در آستان مرگ که زندان زندگيست
تهمت به خويشتن نتوان زد که زيستم
پيداست از گلاب سرشکم که من چو گل
يک روز خنده کردم و عمري گريستم
طي شد دو بيست سالم و انگار کن دويست
چون بخت و کام نيست چه سود از دويستم
گوهرشناس نيست در اين شهر شهريار
من در صف خزف چه بگويم که چيستم
شعر از شهريار
+ نوشته شده در ۱۳۷۶/۰۵/۱۵ ساعت توسط م مهر
|