غم است و می پراند از لب هر کس تبسم را
غم است و می پراند از لب هر کس تبسم را
نمی داند تبر فرق درخت سبز و هیزم را
کسی کسر بزرگی از مرا یکباره با خود برد
عددها درنمی یابند این جا چند/چندم را
غمش سیلی شد و در لانه ام افتاد... با سختی
فراهم کرده بود این مورچه یک مشت گندم را
بدون او کسی نام مرا هرگز نمی دانست
که سیب سرخ نامی کرد در دنیا "سمیرم" را
دلم از او پر است از خاطرات تلخ و شیرینش
کجا بگذارم از این پس خدایا حرف مردم را ؟
شعر از کبری موسوی قهفرخی
از مجموعه "می شکر"/ انتشارات فصل پنجم
+ نوشته شده در ۱۳۹۵/۰۲/۱۲ ساعت توسط م مهر
|