بعد از تو بیرون راندم از دل ، راز خود را هم
بعد از تو بیرون راندم از دل ، راز خود را هم
این روزها شاید شکستم ساز خود را هم
آن قدر دنیا تار شد در پیش چشمم که
از یاد بردم پنجه ی شهناز خود را هم
دیگر برای باختن چیزی نخواهم داشت
سالارم و گم کرده ام آواز خود را هم
ایرانم و ته مانده ی یک امپراتوری
کم کم به آتش می کشم شیراز خود را هم
مرگ است در تنهایی و از دست خواهم داد
مانند شاهی ، آخرین سرباز خود را هم
شعر از کبری موسوی قهفرخی
+ نوشته شده در ۱۳۹۴/۱۱/۱۶ ساعت توسط م مهر
|