ما نسل بازمانده ی در حال انقراض،
نسلی که عقده های فراوان نداشتیم!
از جان مان تسلسل پاییز ها گرفت
پیراهنی که بر تن عریان نداشتیم

زاینده رودِ گم شده ی سالهای دور
آورد ایل ساده ی ما را پیِ خودش
ما را کویر با گز و تاقش* بزرگ کرد،
آن وقتها که حسرت باران نداشتیم

قحطی به جان دهکده افتاد بعد از آن
مُردیم ایستاده شبیه درختها
اندیشه ی جوانه زدن داشت دستمان،
اما برای ریشه زدن جان نداشتیم

در خاک و خون تنید شفق، نیزه دار ها
باتون به طبل فاجعه هر صبح می زدند*
فریاد البته که به جایی نمی رسید*،
ما هیچ وقت جرأت عصیان نداشتیم

تالاب مان شبیه زنی سالخورده مُرد،
پاشیده گیس های سپیدش میان دشت
افتاده توی گنجه تفنگ پدرپزرگ،
سهمی برای خاطره هامان نداشتیم

شعر از یسنا فاضلی

*گز و تاق (یا تاغ) دو گونه درختچه کویری با نیاز آبی بسیار کم که تاق به خوب سوختن و داشتن آتش پایدار معروف است
*ای شب چه میکشانی در خاک و خون شفق را... فردا دوباره آیند از راه نیزه داران (پرتو کرمانشاهی)
*گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی من....آنچه البته به جایی نرسد فریاد است (یغمای جندقی)