به جست‌و‌جوي تو در چارراه رهگذران
نگاه دوخته‌ام در نگاه رهگذران

تمام رهگذران، چيزي از تو کم دارند
نظارة تو کجا و نگاه رهگذران؟

در ازدحام خيابان، شبي تو را ديدم
که ناپديد شدي در پناه رهگذران

مرا به ياد تو و بخت خود مي‌اندازد
لباس‌هاي سفيد و سياه رهگذران

بدون بودن تو، ميله‌هاي زندان است
خطوط پيرهن راه‌راه رهگذران

تو نيستي که ببيني براي يافتنت
چگونه زُل زده‌ام در نگاه رهگذران

ولي بپرس از اين مردم غریب بپرس
که من چه مي‌کشم از قاه‌قاه رهگذران

شعر از بهروز ياسمي