شدم انگشت‌نما از روش دلبری‌ات
دست بردار از این شیوه غارتگری‌ات

دیگران مدّعی دوستی و من خاموش
کشت ای دوست! مرا این همه خوش‌باوری‌ات

گیسوان تو و این فوج سیاهی لشکر!
هیچ تردید نمانده ست به بازیگری‌ات

گفتمت این همه عاشق! تو خودت قاضی باش
همه‌ی شهر به هم ریخته از داوری‌ات

باز فتوا بده و خون مرا جاری کن
گرچه ثابت شده امروز به من کافری‌ات

گاهی از کشته‌ی خود یاد کن و گاه نکن
قانعم من به همین سر زدن سرسری‌ات

آمدی کهنه‌ترین زخم مرا تازه کنی
آفرین بر تو و بر این همه نوآوری‌ات

شعر از دادیار حامدی