گله ای نیست برادر، این سرنوشت من بود
گله ای نیست برادر، این سرنوشت من بود
چریدن ملخ ها، کابوس کشت من بود
درخت های سوخته، پرنده های در گور
این شهر خفته در خون روزی بهشت من بود
گیریم غبار آینه شکایت مرا کرد
آیا شکستن اش از سیمای زشت من بود؟!
مردان دِه به خوابند، غرورها شکسته
گفتند شکستن اش از تاثیر خشت من بود
سوغاتی ده ما حسرت بود و حسرت
بدرود ای عزیزان، حسرت سرشت من بود
شعر از سید مصطفی موسوی مبلغ
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۱۱/۲۰ ساعت توسط م مهر
|