دربند آن هستم که دربندت نباشم
دربند آن هستم که دربندت نباشم
آلودۀ سیب دماوندت نباشم
دیوانۀ زنجیری زلفت نمانم
بیچارۀ افسون لبخندت نباشم
شورش درآمد من برآنم تا اسیر
آن تلخی شیرین تر از قندت نباشم
سهم من از مهر توآذر بود از این پس
ای آتش مرداد! اسفندت نباشم
دست از سرم بردار می خواهم کمی هم
مثل خودم باشم همانندت نباشم
من داغ کردم پشت دستم را که دیگر
با اینکه سخت است آرزومندت نباشم
هستی ولی سلول در سلول در من
بیهوده می کوشم که در بندت نباشم
شعر از اسماعیل فرزانه
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۱۱/۰۸ ساعت توسط م مهر
|