خوابت نخواهد برد، اگرچه جار زد من را
چون نیمه شب، همسایه‌ات گیتار زد من را

من ماتم و از من صدایی در نمی‌آید
همسایه اما، بعد شیشه، بار زد من را!

من روزی‌ام که مادری من را نمی‌بیند
لبخندی‌ام که مجری اخبار، زد من را

من را گره کردی به سمت فک دشمن، بعد،
هر عقده‌ات بر سینه‌ی دیوار زد من را

اعدام من در دادگاه از اعـ/ـترافیکِ
شهری که با میدان آزا… زار زد من را

بی‌خوابی‌ات را کف زدی با چند همسایه
وقتی که دیدی عقده‌هایم دار زد من را.

شعر از سپهر عموزاد