زندگی نامه نظامی
نظامی گنجهای (گنجوی)، جمالالدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی متخلص به نظامی (زادهٔ ۵۳۵ در گنجه - درگذشتهٔ ۶۰۷-۶۱۲) شاعر و داستانسرای ایرانی[۲][۳][۴][۵][۶][۷] ، ایرانیتبار[۱] و پارسیگوی قرن ششم هجری(دوازدهم میلادی)، که بهعنوان پیشوای داستانسرایی در ادب فارسی شناخته شدهاست
از زندگانی نظامی اطلاعات دقیق در دست نیست و در بارهٔ سال تولد و وفات او نقلهای تذکرهنویسان مختلف است. آنچه مسلم در شهر گنجه میزیست و در همین شهر وفات یافت.
وی خیلی زود یتیم شد[۹][۱۰] و از ابتدا توسط دایی مادرش بزرگ شد و تحت حمایت وی تحصل نمود. مادر او از اشراف کرد بوده و این بر پایهٔ یک بیت از دیباچهٔ لیلی و مجنون («گر مادر من رئیسهٔ کرد...») دانسته شدهاست.[۱۱][۹][۱۲] در باره زادگاه پدری او آنچه در تذکرهها آمده بر پایهٔ برخی از شعرهای او روستای تا در تفرش است.[۱۳]
اغلب نظامی گنجوی را به استناد اشعاری متولد روستای تا در تفرش میدانند. نظامی خود میسراید:
| به تفرش دهی هست تا نامِ او | نـــظامــی از آنـــجا شــده نامجو |
شیخ بهایی نیز در اشعار خود به این انتساب اشاره میکند:
| ز اهل تفرش است آن گوهر پاک | ولی در گنجه چون گنج است در خاک[* ۱] |
از اشارههای موجود در خسرو و شیرین دانسته میشود که اولین همسر او، کنیزکی که دارای دربند به عنوان هدیه برایش فرستاده بود، زمانی که نظامی سرودن خسرو و شیرین را به پایان رساند و پسرشان محمد هفت سال بیشتر نداشت، از دنیا رفته بودهاست.[۱۴][* ۲] در لابلای شعرهای نظامی اشارههایی به دو همسر بعدی او نیز دیده میشود که هر دو در زمان حیات شاعر درگذشتهاند.[۱۵]
نظامی از دانشهای رایج روزگار خویش (علوم ادبی، نجوم، علوم اسلامی و زبان
عرب) آگاهی وسیع داشته و این خصوصیت از شعر او بهروشنی دانسته میشود. از
معاصران خود با خاقانی دوستی داشت، و در مرثیهٔ او سرود:
| همی گفتم که خاقانی دریغاگوی من باشد | دریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی |
نظامی همه عمر خود را در گنجه در زهد و عزلت بسر برد و تنها در ۵۸۱ سفری کوتاه به دعوت سلطان قزل ارسلان (درگذشتهٔ ۵۸۷) به سی فرسنگی گنجه رفت و از آن پادشاه عزت و حرمت دید. نظامی هرچند شاعری مدحپیشه نبوده، با تعدادی از فرمانروایان معاصر مربوط بودهاست، از جمله: فخرالدین بهرامشاه پادشاه ارزنگان از دستنشاندگان قلج ارسلان سلطان سلجوقی روم که کتاب مخزن الاسرار را به نام او کردهاست، اتابک شمسالدین محمد جهان پهلوان که منظومه خسرو و شیرین به او تقدیم شدهاست، طغرل بن ارسلان سلجوقی و قزل ارسلان بن ایلدگز که در همین منظومه از ایشان نام بردهاست، ابوالمظفر اخستان بن منوچهر شروانشاه که لیلی و مجنون را به نام او کردهاست.
نظامی در فاصلهٔ سالهای ۶۰۲ تا ۶۱۲ در گنجه درگذشت و آرامگاهی به او در همان شهر منسوب است.
اثر معروف و شاهکار بیمانند نظامی، خمسه یا پنج گنج است که در قلمرو داستانهای غنایی امتیاز بسیار دارد و او را باید پیشوای اینگونه شعر در ادب فارسی دانست. خمسه یا پنج گنج نظامی شامل پنج مثنوی است:
- مخزن الاسرار، در بحر سریع، در حدود ۲۲۶۰ بیت مشتمل بر ۲۰ مقاله در اخلاق و مواعظ و حکمت. در حدود سال ۵۷۰ به اتمام رسیدهاست و از آن است این ابیات:
| هر که تو بینی ز سپید و سیاه | بر سرکاری است درین کارگاه | |
| جغد که شوم است به افسانه در | بلبل گنج است به ویرانه در | |
| هر که درین پرده نشانیش هست | درخور تن قیمت جانیش هست |
- خسرو و شیرین، در بحر هزج مسدس مقصور و محذوف، در ۶۵۰۰ بیت، که به سال ۵۷۶ ه'. ق. نظمش پایان گرفتهاست. ابیات زیر در توصیف آبتنی شیرین از آنجاست:
| چو قصد چشمه کرد آن چشمهٔ نور | فلک را آب در چشم آمد از دور | |
| سهیل از شعر شکرگون برآورد | نفیر از شعری گردون برآورد | |
| پرندی آسمانگون بر میان زد | شد اندر آب و آتش در جهان زد |
- لیلی و مجنون، در بحر هزج مسدس اخرب مقبوض مقصور و محذوف، در ۴۷۰۰ بیت. نظم این مثنوی به سال ۵۸۸ هجری به پایان رسیدهاست و از آنجاست:
| مجنون چو حدیث عشق بشنید | اول بگریست، پس بخندید | |
| از جای چو مار حلقه برجست | در حلقهٔ زلف کعبه زد دست | |
| میگفت گرفته حلقه در بر | کامروز منم چو حلقه بر در |
- هفت پیکر (که آن را بهرامنامه و هفت گنبد نیز خواندهاند)، در بحر خفیف مسدس مخبون مقصور و محذوف، در ۵۱۳۶ بیت، در سرگذشت افسانهای بهرام گور. از آن منظومهاست در وصف ایران:
| همه عالم تن است و ایران دل | نیست گوینده زین قیاس خجل | |
| چونکه ایران دل زمین باشد | دل ز تن به بود یقین باشد | |
| میانگیز فتنه میافروز کین | خرابی میاور در ایران زمین | |
| تو را ملکی آسوده بی داغ و رنج | مکن ناسپاسی در آن مال و گنج |
- اسکندرنامه، در بحر متقارب مثمن مقصور و محذوف، در ۱۰۵۰۰ بیت، مشتمل بر دو بخش شرفنامه و اقبالنامه که در حوالی سال ۶۰۰ به اتمام رسیدهاست. و از آنجاست این ابیات در مرگ دارا:
| سکندر چو دانست کآن ابلهان | دلیرند بر خون شاهنشهان | |
| پشیمان شد از کرده پیمان خویش | که برخاستش عصمت از جان خویش | |
| چو در موکب قلب دارا رسید | ز موکب روان هیچکس را ندید | |
| تن مرزبان دید در خاک و خون | کلاه کیانی شده سرنگون |