این شنبه های پشت هم، یعنی دوباره اضطراب
این شنبه های پشت هم، یعنی دوباره اضطراب
آغاز فستیوال تب، دلتنگی از نوع عذاب
دیوارهای خط خطی، تقدیرهای کاغذی
هی صورتکهای خشن، جمعیتی پشت نقاب
تن لرزههای دائمی،سر گیجه های ناتمام
ترس از شکستی ناگذیر از گم شدن در یک سراب
هی دورتر هی دورتر تا گم شدنها تا غروب
حتی بدون بدرقه بی حرف آخر با شتاب
از صبح خواب آلوده ای تا بوق سگ ،سگ دو زدن
ناگاه عادت می شود این لحظه های التهاب
از این به بعدت دیدنی، یک اکشن گیشه پسند
از این به بعدت خواندنی، پر ماجرا مثل کتاب
جنتل منی صاحب نظر، یک فرد تقریبا مدرن
در مشت سردت اسپری، در جیبهایت قرص خواب
سر می دوانی عشق را، سنت زدایی می کنی
تنها به قاضی میروی، تا می کنی خود را مجاب
شعر از پوریا بیگی
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۵/۰۷ ساعت توسط م مهر
|