شبي با بيد مي رقصم ،  شبي با باد مي جنگم
که چون شببو به وقت صبح ،  من بسيار دلتنگم

مرا چون آينه هر کس به کيش خود پندارد
و الّا من چو مي با مست و هشيار يکرنگم

شبي در گوشه ي محراب قدري ربّنا خواندم
همان يک بار تار موي يار افتاد در چنگم

اگر دنيا مرا چندي برقصاند ملالي نيست
که من گرياندهام يک عمر دنيا را به آهنگم

به خاطر بسپريدم دشمنان ! چون نام من عشق است
فراموشم کنيد اي دوستان ! من ماي? ننگم

“مرا چشمان دل سنگي به خاک تيره بنشانيد”
همين يک جمله را با سرمه بنويسيد بر سنگم

شعر از عليرضا بديع