تا در سر من نشئه ی دیوانه شدن بود
تا در سر من نشئه ی دیوانه شدن بود
هرروز من از خانه به میخانه شدن بود
یا سرخی سیب تو از آن جاذبه افتاد؟
یا در سر من پرسش فرزانه شدن بود!
...
یک بار نهان از همگان دل به تو بستم
این عشق نه شایسته ی افسانه شدن بود
ای کلبه ی متروک فرو ریخته در خویش
ویرانه شدن چاره ی بیگانه شدن بود؟!
مگذار از ابریشم من حله ببافند
در پیله ی من حسرت پروانه شدن بود
شعر از فاضل نظری
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۴/۰۵ ساعت توسط م مهر
|