امشب‌ بيا كه‌ تشنة‌ يك‌ همنشيني‌ام‌
ديگر اميد نيست‌ كه‌ فردا ببيني‌ام‌.

فردا، مرا ـ تمام‌ مرا ـ باد مي‌برد
اي‌ كاش‌، جاي‌ باد، تو امشب‌ بچيني‌ام‌.

خورشيد، فرصتي‌ست‌ كه‌ از من‌ گذشته‌ است‌
تاريك‌، مثل‌ ساية‌ تنگ‌ پسيني‌ام‌.

لحظه‌ به‌ لحظه‌ از دلِ هم‌ دورتر شديم‌
از بس‌ تو آن‌ هماني‌ و من‌ اين‌ هميني‌ام‌.

ديگر، من‌ آن‌ چنان‌ كه‌ تو هستي‌، نمي‌شوم‌
آخر تو جاي‌ من‌، چه‌ كنم‌؟ اين‌ چنيني‌ام‌!

با اين‌ همه‌، هنوز دلي‌ مانده‌، دير نيست‌
من‌ كه‌ هنوز عاشق‌ عشق‌ آفريني‌ام‌.

پيش‌ از تو، اين‌ همه‌، شبِ من‌ آسمان‌ نداشت‌
بر من‌ بتاب‌، عشقِ قشنگِ زميني‌ام‌!

شعر از خلیل ذکاوت