قرار بود غمم را به عشق چاره کنی
نه این که این دل خون را هزار پاره کنی

روا نبود که من در میانه خاک شوم
کنار گود تو بنشینی و نظاره کنی

دلم کنار نمی‌آید این جدایی را
نمی‌شود به همین راحتی کناره کنی

قرار بود که حافظ به خنده باز شود
نه این که اشک بریزی و استخاره کنی

مباد خرمن مویت ز اشک خیس شود
مباد دامن شب را پُر از ستاره کنی

"رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند"
نشد که فال بگیری و زود پاره کنی

شعر از بهمن صباغ زاده