مادرم فکر می کند که پدر، پدر است و هنوز همسر نیست
مادرم فکر می کند که پدر، پدر است و هنوز
همسر نیست
پدرم فکر می کند که کسی غیر مادربزرگ مادر نیست
پدرم جمع می کند من را تا گلیمش بزرگتر
بشود
من بر اینم که توی این خانه احتیاجی به نقش رهبر نیست
مادرم نذر کرده تا سی سال توی دنیا
کسی پدر نشود
طفلکی مثل اینکه بو برده دخترش مدتیست دختر نیست
خوش به حال خودت که بینسبی، چشمهایت
همیشه زیبایند
خوش به حال خودت عروسک من! گونه های تو زرد و لاغر نیست
لعنت من به فرشهای زمخت، لعنت من به این
هوای سیاه
خستهام از اتاق یکنفره، توی این خانه جای دختر نیست
شعر از عزت خلیفه زاده )آدُخت(
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۲/۰۷ ساعت توسط م مهر
|