سلام حضرت باران مرا کمی ترکن
سلام
حضرت باران مرا کمی ترکن !
دوباره
بچگـــی ام را بیـــا معطر کن
حیاط
خانه ی هاجر هنوز یادت هست؟
بیـــــا
دوباره همانجــا بیـــــا وجرجر کن
سلام
حضرت باران چرا غریبه شدی ؟
بیــــا
دوباره برقصان بیـــــــا و بـاور کن
غرور
خاکــی مردان این حوالـــی را
بیا
وقصه ی شب را دقیق از بر کن
حلیمه
رفت وعروسی ی خانه ی هاجر
بیــا
و کار بزرگـــی برای هاجـــــــــر کن
بگو
عروس دهات ستاره ها برگرد
بیـا
و چادر گلدار ساده را سر کن
دلم
گرفته از این قصه های پوشالی
بیـــا
و بگو و بخند و بیـا و باور کن ...
شعر از ابوالفضل مبارز
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۰۹/۰۵ ساعت توسط م مهر
|