یک خواب خیس و داغ میانِ ملافه ها
تصویر
ناشیانه ی یک بچّه اژدها

یک جفت چشم زرد... و یک هیکل عجیب
که
زیر تختخواب تو افتاده بیصدا

: » زیر پتو برو و چشاتو ببند. خب؟
مامان
همین اتاق کناریه به خدا «

امشب ولی... نه! حال هیولا کمی بد است
با
پا دوباره تخت تو را کرده جابه جا

شاید کمی بزرگ شده، درد میکشد
شاید
شکسته زندگی اش زیر دست و پا

پا شو ببین نشسته چه جوری كنار تخت

پا شو

پا شو

پا شو نگاه کن که چه جوری نشسته است
با
چشمهای غمزده و شاخِ تا به تا

■■

یک شب اتاقِ کوچکِ تو خسته میشود
کابوس
از ملافه ی تو میشود جدا

چیزی درون زندگی ات گریه میکند
و
پاک میکنی شبحِ خیسِ بچّه را

شعر از الهام میزبان