داد از درد دل و دوره ی بی درمانی
داد از درد دل و دوره ی بی درمانی
و تقلا به قرار دل و نافرمانی
مُردم از ظلمت و هم همهمه ی تلخ سکوت
شب غمبار مرا کاش کنی نورانی
ماهِ رویایی من پشت کدامین کوه است
باز هم تاول پا و شب و سرگردانی
یاد آرامش آغوش تو آشوبگر است
ساخته کارِ مرا تاب و تبی طوفانی
بی تو پربسته وزانو زده , محبوسِ تنم
شده در چشم تو آزادی من زندانی
دور کن فاطله را از سر و نزدیک بیا
به دلم مانده بگویم که: بگو میمانی
یک نفس , با تو شدن کعبه ی آمال دل است
نیست در سینه ی من جز نفس پایانی
آه ! آهسته بخوان غرقه ی خون خواهد شد
دل تو از نمِ احساس منِ بارانی
شعر از جعفر لاهوتی آذر
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۸/۰۳ ساعت توسط م مهر
|