بايد کــه لهجـــه کهنـم را عــوض کنم
بايد کــه لهجـــه کهنـم را عــوض کنم
اين حرف مانده در دهنم را عوض کنم
يک صبـــح تازه را بسرايم از آفتاب
شمع قديم سوختنم را عوض کنم
دارم ميـان مقبره ها راه مـی روم
شايد هوای زيستنم را عوض کنم
بردار زخــم های مرا مرهمی بيارپ
بگذار وصله های تنم را عوض کنم
بگذار شاعرانه بميرم از اين سرود
از من مخواه تا کفنم را عوض کنم
من کـــه هنوز خسته باران ديشبم
فرصت بده که پيرهنم را عوض کن
شعر از علی داوودی
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۲۹ ساعت توسط م مهر
|