ای لبت میگون و جانم می پرست
ای لبت میگون و جانم می پرست
ما خراب افتاده و چشم تو مست
همچو نقشت خامهی نقاش صنع
صورتی صورت نمیبندد که بست
دین و دنیا گر نباشد گو مباش
چون تو هستی هر چه مقصودست هست
در سر شاخ تو ای سرو بلند
کی رسد دستم بدین بالای پست
تا نگوئی کاین زمان گشتم خراب
می نبود آنگه که بودم می پرست
مست عشق آندم که برخیزد سماع
یکنفس خاموش نتواند نشست
آنکه از دستش ز پا افتادهام
کی بدست آید چو من رفتم ز دست
دل درو بستیم و از ما درگسست
عهد نشکستیم و از ما برشکست
باز ناید تا ابد خواجو به هوش
هر که سرمست آمد از عهد الست
شعر از خواجوی کرمانی
+ نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۷/۲۴ ساعت توسط م مهر
|