از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما
که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما

ما قصه‌ای که بود نمودیم و عرضه داشت
تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما

نی‌نی ، به پیک و نامه چه حاجت؟ که حال دل
دانم که نانوشته بخواند مشیر ما

ای باد صبح‌دم خبر ما بپرس نیک
کین نامها نه نیک نویسد دبیر ما

ای صوفی، ار تو منکر عشقی به زهد کوش
ما را ز عشق توبه نفرمود پیر ما

بس قرنها سپهر بگردد بدین روش
تا بر زمین عشق نیابد نظیر ما

پستان خود به مهر بیالود و دوستی
روز نخست دایه که می‌داد شیر ما

در آب و گل ز آدم خاکی نشان نبود
کغشته شد به آب محبت خمیر ما

دلبر ز آه و ناله‌ی من هیچ غم نداشت
دانست کان شکار نیفتد به تیر ما

زان دل شکسته‌ایم که بر دوست بسته‌ایم
کز ما دل شکسته طلب کرد میر ما

شعر از اوحدی مراغه ‌ای