شبی از مجلس مستان برآمد نالهی چنگش
شبی از مجلس مستان برآمد نالهی چنگش
رسید از غایت تیزی به گوش زهره آهنگش
چو بشنودم سماع او، نگردد کم، نخواهد شد
ز چشم ژالهی اشک وز گوشم نالهی چنگش
چگونه گلستان گوید کسی آن دلستانی را
که گل با رنگ و بوی خود نموداری است از رنگش
لب شیرین آن دلبر در آغشته است پنداری
به آب چشمهی حیوان شکر در پستهی تنگش
کفی از خاک پای او به دست پادشا ندهم
وگر چون من گدایی را دهد گوهر به همسنگش
مشهر کردمی خود را چو شعر خویش در عالم
بنام عاشقی او گر از من نامدی ننگش
فغان از سیف فرغانی برآمد ناگهان گویی
به گوش عاشقان آمد سحرگه نالهی چنگش
شعر از سیف فرغانی
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۲۱ ساعت توسط م مهر
|