سالها از پی وصل تو دویدم به عبث
سالها از پی وصل تو دویدم به عبث
بارها در ره هجر تو کشیدم به عبث
بس سخنها که به روی تو نگفتم ز حجاب
بس سخنها که برای تو شیندم به عبث
تا دهی جام حیاتی من نادان صدبار
شربت مرگ ز دست تو چشیدم به عبث
تو به دست دگران دامن خود دادی و من
دامن از جمله بتان بهر تو چیدم به عبث
من که آهن به یک افسانه همیکردم موم
صدفسون بر دل سخت تو دمیدم به عبث
گرد صدخانه به بوی تو دویدم ز جنون
جیب صد جامه ز دست تو دریدم به عبث
محتشم بادهی محنت ز کف ساقی عشق
تو چشیدی به غلط بنده کشیدم به عبث
شعر از محتشم کاشانی
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۲۱ ساعت توسط م مهر
|