امشب ای شمع طرب دوست که همخانهی توست
امشب ای شمع طرب دوست که همخانهی توست
هجر بال و پرما بسته که پروانهی توست
من گلافشان کاشانه خویشم بسرشک
که بخار مژهی جاروب کش خانهی توست
من خود از عشق تو مجنون کهن سلسلهام
که ز نو شهر بهم برزده دیوانهی توست
دل ویران من ای گنج طرب رفته به باد
دل آباد که ویران شده ویرانهی توست
من ز بزمت شده از بادیه پیمایانم
باده پیما که در آن بزم به پیمانهی توست
مکن ز افسانه غم رفته به خواب اجلم
تا ز سر خواب که بیرون کن افسانهی توست
محتشم حیف که شد مونس غیر آن دلدار
که انیس دل و جان من و جانانهی توست
شعر از محتشم کاشانی
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۲۱ ساعت توسط م مهر
|