بر رخ پر عرق مکش سنبل نیم تاب را
بر رخ پر عرق مکش سنبل نیم تاب را
در ظلمات گم مکن چشمهی آفتاب را
گر به حیا مقیدی برقعی از حجاب کن
پردهی رخ که پیش او باد برد نقاب را
سوخته فراق را وعدهی خام تر مده
رسم کجاست دم به دم آب زدن کباب را
بی تو به حال مر گم و جان به عذاب میکنم
بر سرم آی و از سرم باز کن این عذاب را
گشته حجاب عارضت زلف و نسیم بیخبر
آه کجاست تا کند بر طرف این حجاب را
تا دهد از تو جراتم رخصت نیم بوسهای
یک نفسک به خواب کن نرگس نیم خواب را
دی به نیاز گفتمت بندهی توست محتشم
روی ز بنده تافتی بندهام این عتاب را
شعر از محتشم کاشانی
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۲۱ ساعت توسط م مهر
|