ز پیش دیده تا جانان من رفت
تو پنداری که از تن جان من رفت

اگر خود همره جانان نرفتم
ولی فرسنگها افغان من رفت

سر و سامان مجو از من چو رفتی
تو چون رفتی سر و سامان من رفت

چه دید از من که چون بر هم زدم چشم
چو اشک از دیده‌ی گریان من رفت

از آن پیچم به خود چون مار ، وحشی
که گنج کلبه‌ی ویران من رفت

شعر از وحشی بافقی