تا قسمتم ز میکده‌ی آرزوی کیست
رطل میی که مست شوم ، در سبوی کیست

تیغی که زخم ناز به قدر جگر خورم
تا در میان غمزه‌ی بیداد جوی کیست

بیخی که بردمد گل عیشم ز شاخ او
از گلشن که رسته و آبش ز جوی کیست

داغی که روغنم بچکاند ز استخوان
با آتش زبانه کش شمع روی کیست

پای طلب که در رهش الماس گرد شوند
تقدیر سودنش به تک و پوی کوی کیست

دل را کمند شوق که خواهد گلو فشرد
آن پیچ و تاب تعبیه در تار موی کیست

وحشی علاج این دل و طبع فسرده حال
شغل مزاج گرم که و کار خوی کیست

 شعر از وحشی بافقی