بسیار گرم پیش منه در هلاک ما
اندیشه کن ز حال دل دردناک ما

زهر ندامتی‌ست که بردیم زیر خاک
این سبزه‌ای که سر زده از روی خاک ما

مغرور حسن خود مشو و قصد ما مکن
کاین حسن تست از اثر عشق پاک ما

بیرون دویده‌ایم ز محنت سرای غم
معلوم می‌شود ز گریبان چاک ما

وحشی ریاض همت ما زان فزونتر است
کاوراق سبز چرخ شود برگ تاک ما

از کاه ، کهربا بگریزد به بخت ما
خنجر به جای برگ برآرد درخت ما

الماس ریزه شد نمک سوده‌ی حکیم
در زخم بستن جگر لخت لخت ما

با اینهمه خجالت و ذلت که می‌کشم
از هم فرو نریخت زهی روی سخت ما

زورق گران و لجه خطرناک موجه صعب
ای ناخدا نخست بینداز رخت ما

وحشی تو بودی و من و دل، شاه وقت خویش
آتش فکند شعله‌ی گلخن به تخت ما

شعر از وحشی بافقی