آمدی... رفتی... ولی من مات و حیرانم هنوز
آمدی... رفتی... ولی من مات و حیرانم هنوز
از نسیم ِ انتشار ِ تو ، پریشانم هنوز
تازه فهمیدم كه من در دفتر دستورعشق ،
جای دوّم شخص مفرد را نمیدانم هنوز !
ردّ پایت روی شعری - گمشده- جا ماندهاست
تا بیایی ، خیره بر این جاده میمانم هنوز
من ، اگر در حسرت دیدار ، پیدا نیستم
آخر دنیا ببینی اینكه پنهانم هنوز
میشود از خط كشیهای دلت ردّم كنی ؟
عابری در ابتدای پیچ حیرانم هنوز
دست در جیب و ، هوا ابری و ، من پشت سرت
برنگشتی تا ببینی زیر بارانم هنوز ؟!
با تو ام بیادّعای من! منم. این ، شعر
نیست
رفتی و... من خوشهچین درد ِ ایرانم هنو
هیچ میدانی كه روی طاقچهی تنهاییام
یاس میچینم كنار آب و قرآنم هنوز ؟
بوسهی سرد غزلهایت دلم را مُهر كرد
مانده در سجّادهی سبز تو دیوانم هنوز
روزهی خاموشیات بشكن ، گناهش پای من
گفته بودم ، منكر ِ یك نقطه - پایان م
هنوز
شعر از وحید رشیدی