كمي نشستي و با ماه گفت‌و‌گو كردي
و عطر خاطره‌ها را دوباره بو كردي

نفس گرفتي و رد‌ّ بهار گم‌شده را
ميان غربت نيزار جست‌و‌جو كردي

هوا چقدر به موقع گرفت و باران زد
و تو چقدر غزلهاي ناب رو كردي:

ـ‌ دلم چقدر گرفته‌ست ... كاش مي‌شد رفت ...
(و چشمها را بستي و آرزو كردي)

و زير پاي تو انگار بغض دريا بود
كه منفجر شد و با موجها وضو كردي

به سمت ماه دويدي، ‌رها، رهاي رها
و صورتت را در ابرها فرو كردي

شعر از ابوالحسن صادقي‌ پناه