كمي نشستي و با ماه گفتوگو كردي
كمي نشستي و با ماه گفتوگو كردي
و عطر خاطرهها را دوباره بو كردي
نفس گرفتي و ردّ بهار گمشده را
ميان غربت نيزار جستوجو كردي
هوا چقدر به موقع گرفت و باران زد
و تو چقدر غزلهاي ناب رو كردي:
ـ دلم چقدر گرفتهست ... كاش ميشد رفت
...
(و چشمها را بستي و آرزو كردي)
و زير پاي تو انگار بغض دريا بود
كه منفجر شد و با موجها وضو كردي
به سمت ماه دويدي، رها، رهاي رها
و صورتت را در ابرها فرو كردي
شعر از ابوالحسن صادقي پناه
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۱۸ ساعت توسط م مهر
|