آن شب كبوتران دعا را صدا زدند
آن شب كبوتران دعا را صدا زدند
از خود رها شدند و خدا را صدا زدند
افسانهوار از پل تاريخ رد شدند
اسطورهها و خاطرهها را صدا زدند
رقصان ميان عطر غزلهاي دوردست
افسانة نسيم صبا را صدا زدند
ساغر به دست بر در دروازة ابد
جويندگان آب بقا را صدا زدند
ما در كلاف مبهم الفاظ گم شديم
و آنان چقدر ساده خدا را صدا زدند
ما گم شديم پشت نشانها و آيهها
با پرسشي شگفت: كجا را صدا زدند؟!
غريد ابر وقت عبور از فراز شهر
حتي زمين شنيد كه ما را صدا زدند
شعر از محمود سنجري
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۱۸ ساعت توسط م مهر
|