اي آينه ي حل شده در آب ، تن تو
اي آينه ي حل شده در آب ، تن تو
اي چشمه ي پبوسته به دريا بدن تو
موج از پي موج آيد وطوفان پي طوفان
آن لحظه ي مواج به دريا زدن تو
درياست که غرق تو شده يا تو که غرقش...؟
درياست شنا مي کند اين يا بدن تو؟
اي کاش که گرداب بپوشد بدنت را
يا غيرت موجي بشود پيرهن تو
دل را همه ي عمر به دريا زده بودي
درياست که دل مي زند اينک به تن تو.
شعر از جواد زهتاب
+ نوشته شده در ۱۳۹۵/۱۱/۱۴ ساعت توسط م مهر
|