نگاه می‌کنم از هر طرف سوار تویی
نشسته یک تنه بر صدرِ روزگار تویی

هزار لحظه گذشت و هزار لحظه دلم
به سینه سر زد و ... دیوانه را قرار تویی

تو را ندارم و دلتنگم و ... دلم قرص است
که انتهای خوشِ صبر و انتظار تویی

خزان اگرچه شکسته ست شاخه هامان را
بیا پرستو جان، مژده ی بهار تویی

بخوان به نام گل سرخ، عاشقانه بخوان
بخوان که سایه و سیمین و شهریار تویی

به رغمِ ابر سیه جامه روشنایی هست
که آفتابِ بلندِ طلایه دار تویی

به اعتبارِ تو امید تازه خواهد شد
در این زمانه ی بی مایه اعتبار تویی

اگرچه بخت به من پشت کرده باکی نیست
"مرا هزار امید است و هر هزار تویی"

شعر از  جویا معروفی

از مجموعه غزل "از اینجا که منم" / انتشارات فصل پنجم