زندگي زيباست، كو چشمي كه زيبائي به بيند
«
زندگي » زيباست، كو چشمي كه « زيبائي » به
بيند ؟
كو « دل آگاهي » كه در « هستي » دلارائي به
بيند ؟
صبحا « تاج طلا » را بر ستيغ كوه، يابد
شب « گل الماس » را بر سقف مينائي به بيند
ريخت ساقي باه هاي گونه گون در جام هستي
غافل آنكو « سكر » را در باده پيمائي به بيند
شكوه ها از بخت دارد « بي خدا » در « بيكسي
ها »
شادمان آنكو « خدا » را وقت « تنهائي » به
بيند
«زشت بينان » را بگو در « ديده » خود عيب جويند
«زندگي » زيباست كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟
شعر از مهدی سهیلی
+ نوشته شده در ۱۳۸۵/۰۵/۰۷ ساعت توسط م مهر
|