نبضِ سردم را بگیر و فترتم را درک کن
خطِّ تقدیرم، بخوان و عبرتم را درک کن

مشقِ بی تابِ دلم را سهل با خود برده ای
ساده نگذر، از نگاهم، غیرتم را درک کن

سایه هایِ هر حضورت، رسمِ ایمان می کشید
لب به لب، لبریز اشکم، حسرتم را درک کن

خنده هایم گم شدن در حجمِ سردِ انتها
شب به شب، چشمانِ غرق از حیرتم را درک کن

تلخ و غمگین از سکوتم، در هوایِ روزگار
لحظه هایِ همنشینِ نفرتم را درک کن

حال و روزم، سرد و ویران، گشته از رگبارِ درد
تک، طنینِ قصّه هایِ صورتم را درک کن

دست و بالم زخمی و حسّی به جانم می دود
بغضِ مستی هایِ بعد از هجرتم را درک کن

شعر از فاطمه خجسته