امشب دلم گرفته و در انحصار توست
امشب دلم گرفته و در انحصار توست
پرواز آخرین غزلم در مدار توست
من دارم از تمام جهان دست مي كشم
اما دلم هنوز كمي بي قرار توست
آبادي هميشه ازان كلاغ ها
گاهي به فكر ديدن فصل بهار توست
مثل هواي درهم يك اتفاق بد
يك تك درخت خسته كه بي برگ و بار توست
محتاج لطف يك تبر مست مي شود
تا بشكند هرآنچه كه بي اعتبار توست
درياد داشته باش كسي تا ابد هنوز
در كوچه باغ ِ خاطره چشم انتظار توست
با دست و پای بسته همآغوش باد سرد
دلتنگ خواب ديدن باغ انار توست
مي خواستم كه با تو دمي ... آه بگذريم
پايان ناتمام غزل در كنار توست
سيد مهدي نژادهاشمي
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۱/۳۰ ساعت توسط م مهر
|