آقاي من شرمنده ام چون رو سياهم
اما بدان كه توبه كردم سر به راهم

مثل كبوتر مي رسم از راه خسته
در بين اين ديوارها بي سرپناهم

هر روز آهن رخنه در اين شهر دارد
از اين فلز يخ بسته در اين سينه آهم

تو آفتابي شهر گرما از تو دارد
چون كهربايي پيش پايت مثل كاهم

اين قفل ها از بند بندم مي شود باز
آقا فقط محتاج تنها يك نگاهم

من خاك پايت مي شوم مانند موري
اي حضرت شمس الشموس اي پادشاهم

شعر از مجتبي اصغري فرزقي