از خواب های مسخره ام می رسم به او ( غزل مثنوی )
از خواب های مسخره ام می رسم به او
از اینهمه صدا که درون سرم فرو…
فریاد سعی کن که بفهمی…که بیشتر
جیغ دو تا دهان شدیدآ بلند گو
هی روبروی آینه بنشین و گریه کن
هی روبروی…حرف بزن!از خودت بگو!
از پشت گریه ی تلفن بوق بوق بوق
هی شعر خط خطی وسط جزوه ی حقوق
تصویر خاطرات قدیمی درون من
یک مرد حل شده وسط خیس خون من
از های های گریه ی این خواب ها ترم
دود هزار پاکت سیگار در سرم
با بوی ادکلن که اتاق من و تو را…
بوی زنی غریبه که خوابیده بین ما
با هرزگی جای دو لب روی استکان
هی دورو دورتر شده از هم جهانمان
لطفآ به دست های زنی مرده فکر کن
لطفآ به من، به من که زمین خورده فکر کن!
***
یک بستنی آب شده میز چوبی ات
از خاطرات دورتری رفته خوبی ات
تردیدهای مسخره یا قابل قبول
عکس دو مرد پشت به هم توی کیف پول
تو انتخاب یک هیجان دوباره ای
چسباندن دوباره ی یک عکس پاره ای
تکرار...یک شماره ی از یاد رفته را
یک مرد پای یک تلفن کل هفته را...
از پشت گریه ی تلفن
...بوق...بوق...بوق.............
شعر از زهرا معتمدی