در سرم از عشقت این سودا خوش است
در سرم از عشقت این سودا خوش است
در دلم از شوقت این غوغا خوش است
من درون پرده جان میپرورم
گر برون جان می کند اعدا خوش است
چون جمالت برنتابد هیچ چشم
جملهی آفاق نابینا خوش است
همچو چرخ از شوق تو در هر دو کون
هر که در خون مینگردد ناخوش است
بندگی را پیش یک بند قبات
صد کمر بر بسته بر جوزا خوش است
جان فشان از خندهی جانپرورت
زاهد خلوت نشین رسوا خوش است
شعر از شیخ فریدالدین عطار
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۲۱ ساعت توسط م مهر
|