خود رنجم و خود صلح کنم عادتم اینست
یک روز تحمل نکنم طاقتم اینست

بر خنجر الماس نهادم ز تو پهلو
جایی که بود خاک به سد عزت سرمه

آسوده دلا بین که ز تو راحتم اینست
بیقدر تر از خاک رهم، عزتم اینست

با خاک من آمیخته خونابه‌ی حسرت
زین آب سرشتند مرا ، طینتم اینست

میلم همه جاییست که خواری همه آنجاست
با خصلت ذاتی چه کنم فطرتم اینست

وحشی نرود از در جانان به سد آزار
در اصل چنین آمده‌ام ، خصلتم اینست

شعر از وحشی بافقی