به خاكستر نشستي، تا سحر ققنوس برخيزي

 

به خاكستر نشستي، تا سحر ققنوس برخيزي
مباد  از خاك  با داماني از افسوس بر خيزي

هراسِ باغ هايِ سوخته امشب ، ...تو مي گويي :
دعا كردم برايت ؛  تا از اين كابوس بر خيزي

در اين دهكوره يِ متروكِ دهشتزايِ مرگ اندود
خوشـا يك شب ، پيِ بر كردنِ فانوس برخيزي

مگر در روزگارِ تلخ و نامحمودِ دلقك ها
تو چون توفانی از ويرانه هاي توس برخيزي

ولي بر دردِ ما ، جز مرگ ، درماني نخواهي يافت
اگر حتي چو افلاطون و جالينوس برخيزي ...

تو بر  مي خيزي از خوابِ قرون و من دلم تنگ است
مبــــادا باز هم در عهــدِ دقيانوس برخيزي !!

كلاغــان و شغالان هاي و هوي كهنه اي دارند
خوشا اشراقِ تو!  روزي كه چون طاووس برخيزي

شعر از سید عبدالحمید ضیایی

 

ما برای گرگ ها از گلّه کم نگذاشتیم

 

ما برای گرگ ها از گلّه کم نگذاشتیم
در بیابان از هراس شب قدم نگذاشتیم

آن قدَر ضحّاک در اطرافمان دیدیم که ....
سر به روی شانه ای در اوجِ غم نگذاشتیم

گرچه اشعاری که ما گفتیم بی اندازه بود
واژه هایی مانده که در پیشِ هم نگذاشتیم

درد شد مُعضل برای ذهن کاغذ هایمان
توی کیف بچه ها حتی قلم نگذاشتیم

با سکوتِ ظهر عاشورا عجین شد قلبها
در عزاداری مان طبل وُ علَم نگذاشتیم

دل بریدیم از غزل، از عشق، از هرچه بُت است
اسم دخترهای زیبا را صنم نگذاشتیم

داشت از مشرق کسی می آمد وُ بر ظلمها ...
بر خداوندِخدواندان قسم نگذاشتیم !

شعر از صنم نافع

 

بهشتی ترین عشق ممنوعه ام ، نگاهت شبیه ِ هوسبازهاست

 

بهشتی ترین عشق ممنوعه ام ، نگاهت شبیه ِ هوسبازهاست
تمام ِ مرا در خودت حبس کن ، تو که سینه ات محرم رازهاست

ولع دارم امشب تو را سر کشم، بپیچم به اندام تو مست ِ مست
برقصم هماهنگ با بوسه هات ، درون دلم محفل سازهاست

تو شرجی ترین داغِ مرداد بر ، خیابان پاییزی چشممی
عطش های من را به آتش بکش ، هوای تنت مثل اهوازهاست

شبیه ِ گناهان خودخواسته ، مرا با خودت می کشی بی امان
فرا می روم از مکان وُ زمان ، قدمهایم از جنس پروازهاست

نمی بینمت کاملا لُخت شو ، لباسِ غزل را بینداز دور
تنفس بکن لای این بیت ها ، مسیحای من وقت اعجازهاست !

در آغوش دریا رهایم بکن ، که آماده ی حمله ی موج هام
همین لحظه که عاشقت هستم و به روی لبم از تو آوازهاست

تو زیبا ترین قسمت قصه ای ، بمیران مرا در همین جای راه
که این شاعر لعنتی بعد تو ، خود آزاری اش مثل مُرتاض هاست

شعر از صنم نافع